درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 442
بازدید کل : 40090
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1



کلبه زیبایی




تمام روز انتظار همان لحظه را می کشیدم

همان لحظه که قطرات ریز باران

بدون هیچ بهانه ای بر سرو صورتمان پاشید

و سرمای نمناک پاییز

مارا مجبور به هم نزدیک شدن کرد

دست من اهسته درون دستان تو لغزید

و برگهای سرگردان خزان زده

با هیاهویی بی دلیل

به سوی ما حمله ور شدند

تمام روز به انتظار رسیدن لحظه شکفتن لبخند

دقیقه ها را شمردم

و هنگامی که باد پ نفس زنان از کنارمان عبور کرد

شکوه با هم بودنمان را به نظاره نشست

هنوز صدای باران می آیدوکوچه

پر از عطر قدمهای خیس ماست

هنوز باد زوزوه کشان پیش می رودو

برگهای زردونارنجی را

به مهمانی سقوط قطره های باران می برد

اما جای ما آنجا در میان بهت خیابان

و مردمی که سایه وار از آن می گذرند

همچنان خالیست.

پی نوشت:هیچوقت از وبلاگ نویسی دست نخواهم کشید



پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
اگر دوست داری بقیه ی شعررا بخونی عضو شو


ادامه مطلب ...


چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
چشمان زيبايت را دوست دارم اي اوج هستي.
اي كه تمام خاطراتم در قلب سبز و زيبايت تداعي ميشود.
امشب از آسمان نيلي دلم با تو سخن ميگويم و بارها نامت را به زبان مي آورم.
ستارگان را همچون مرواريد هاي درخشان به تو تقديم ميكنم و همچو آهوي خسته به جنگل سبز چشمانت پناه خواهم آورد.

از جنگل سبز چشمانت عبور ميكنم و عاشقانه به باغ دلت پناه مي آورم و وجود شقايق هاي سرخ را همچو ستارگان آسماني باور مي دارم و مانند نگين هاي درخشنده رهسپار آسمان آبيت ميشوم


 



چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
به ماه بسپار


چشمان گرسنه ی خود را



            مظلوم کوچک!



دیگر غریبه‌ای کوله‌بار بر دوش



از پشت خاموشی نخلستان



سبز نمی‌شود




شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

 

ميدانيد چرا ناپلئون هميشه از كمر بند قرمز استفاده ميكرده و اين كه حكمت كمربند ناپلئون چيست ، اين سوال براي خيليها پيش آمده و جواب آن فقط يك جمله است : از كمربند قرمز استفاده ميكرده تا از افتادن شلوارش جلوگيري كند

چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه

آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

 

ميدانيد چرا ناپلئون هميشه از كمر بند قرمز استفاده ميكرده و اين كه حكمت كمربند ناپلئون چيست ، اين سوال براي خيليها پيش آمده و جواب آن فقط يك جمله است : از كمربند قرمز استفاده ميكرده تا از افتادن شلوارش جلوگيري كند

چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه

آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

اصلاًحسین جنس غمش فرق می کند

این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند

اینجاگدا همیشه طلبکار می شود

اینجا که آمدی کرمش فرق می کند



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

یا علی جانم....


لالا اصفر بخواب گل مادر دیگه نزن پرپر نداره شیر مادر
خیمه شده محشر لالا علی جان زبونت خشک دور لبونت خشک
تموم جونت خشک ناخن نزن اصغر به سینه مادر لالا علی جان
اصغرم آروم بگیر کسی جوابت رو نمی ده جز حرمله و سه شعبه تیر
روی دست حسین تو آروم بخواب دور از چشای رباب
تو رفتی وخیمه برات عزاداره لالایی اصغر
به جای تو مونده برام یه گهواره
بارون بارون آی بجه ها بارون بارون تیر بارون
می باره تو میدون همه بیاید بیرون بارون می باره
پیراهن بابا شده پر خون چشاش شده گریون
آی بچه ها انگار علی شده قربون بارون می باره
قاتل غرق خنده شد بابامون از غم آکنده شد
ای وای از رباب شرمنده شد زیر عباش شیرخواره رفته بخواب
دور از چشای رباب تو رفتی وخیمه برات عزاداره لالایی اصغر


به جای تو مونده برام یه گهواره لالایی اصغر



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

هر شب که بادو دیده تر گریه می کنم


با اشک نه به خون جگر گریه می کنم


سینی به دست در به در هییتت شدیم


این ارث مادریست اگر گریه می کنیم


عمریست زیر بیرقتان پا گرفته ایم


یک قطره اشک داده و دریا گرفته ایم


شالی که بسته ایم برای عزایتان


از ریشه های چادر زهرا گرفته ایم


صاحب عزا کجاست امشب شب عزاست


با گریه بین روضه تان جا گرفته ایم




چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

اس ام اس , شعر و دوبیتی ماه محرم  

دلم دریاچه ی غم شد دوباره / قد آیینه ها خم شد دوباره

صدای سنج و دمام اومد از دور / بخون ای دل محرم شد دوباره . . .



سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

آبروی حسین به کهکشان می ارزد

یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا که حسین بیش از آن می ارزد



سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
محرم آمد(ايام سوگواري سالار شهيدان امام حسين (ع) تسليت باد)

شوري به پا شد

شيون صدا شد

عالم دوباره

باز كربلا شد

محرم آمد

بوي حسين است

جامه سياه و

دلها حزين است

خوني روان شد

چشمي گريان شد

در بستر غم

دردي عيان شد

تشنه لباني

شرمگين زماني

طفلي شهيد و

قنداق خوني

زيبا قمر بود

شاه دليران

لشكر ثمر بود

از ميوه ي آن

كردند شهيدش

آن لشكر كين

عزا وماتم

در دل حسين

آنگاه كه لشكر

ماهش زدست رفت

شبي بيامد

نورش گذشت ،رفت

ازهر طرف تير

بر پيكر آمد

حسين شهيد و

عزا در آمد

خيمه بسوختند

جفا بكردند

درشام وغربت

اسيري بردند


سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

امان از دل زینب...

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آمد کربلا را

دشت پر شور و بلا را

گردش یک ظهر غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

با صدای گریه های کودکانه

وندرین صحرای سوزان

می دود طفلی سه ساله

پر ز ناله

دلشکسته



سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

يادتان باشد لباس مشكي‌ام را تا كنيد          گوشه‌اي از قبر من اين جامه را هم جا كنيد     

-كاش من در شام تاسوعا بميرم تا شما        خرجي‌ام را خرج نذر ظهر عاشورا كنيد



سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
 

جهان پرشور و ماتم شد

همه دلها پر از غم شد

بیا یا حضرت زهر ا(س)

ببین ماه محرم شد

 


 



یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

سرو هایی ازاد
یاس هایی ابی
برگ هایی بیدار
و همان روز كه آبی جان داشت
قاصدك شعر می ساخت
و كبوتر می خواند
مردمانی خندان
خانه هایی پُر نور

خانه هایی یکرنگ
و چه شوری داشت ماندن
و چه زیبا بود دیدن
دست سردی آمد از دوزخ
خنده ها را برچید
خانه ها را سوزاند
و بخورد بر شیطان سوگند
آزادی را خواهم كرد دربند.......

 



یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
[تصویر: 003.jpg] 

یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
صحنه یک مصیبت ، یک حادثه غم انگیز نیست
ابزارگریه ونوحه وغش وضعفهای تکراری وهمه ساله وهمه عمر نیست
یک مدرسه ست.یک مکتب ست،آرامگاه نیس دانشگاه است.
قبرستان نیست ،تمدنست ومسئولیت وعشق و حرکت و...



یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
محرم ماه الفت با جنون است * چراغ کوچه هایش بوی خون است

محرم حرمت خون است و خنجر * تلاطم می کند حنجربه حنجر

دل من فدای دو دست اباالفضل * به قربان چشمان مست اباالفضل

ربودازهمه ساقیان گوی سبقت *به چوگان دل ناز شست اباالفضل

غم ِ زهرا مرا سوز درون داد *دم ِ حیدر به من شور جنون داد

حسین آمدبه زخم دل نمک ریخت*مرا با شور عاشورا در آمیخت

مرا سودای زینب در به در کرد *نصیبم جرعه ای خون جگر کرد

ز فرط تشنگی بی تاب گشتم *عطش دیدم ز خجلت آب گشتم

چه ها گویم ز مَشک تیرخورده *ز دست ساقی شمشیر خورده

به خاک افتادمشک ازدست ساقی*دو عالم پر شد از بوی اقاقی

مشامم پر شد از داغ شهیدان * که می گردم بیابان در بیابان....
بغضتو برای خودت نگه دار؛گاهی سبک نشی،سنگین تری...


یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
کاروان آهسته ره تا کربلا
دشت خون و دشت درد و نینوا
خیمه ها در دشت خون برپا شود
صوت قرآن در فضا آوا شود
گویی آن شب آسمان خون گریه کرد
در میان خیمه ها حق مویه کرد
گویی یا حق چشم خود را بسته است
طاقت دیدن ندارد خسته است
عرش فلک و ملک حق اندر عزا
روز دیگر سر جدا , پیکر جدا
این همان میعادگاه محشر است
قتلگاه زادهء پیغمبر است



چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

شب سردی است و من افسرده..راه دوری است و پایی خسته!!

 

تیرگی هست و چراغی مرده..می كنم تنها از جاده عبور!!

 

دور ماندند ز من آدم ها..سایه ای از سر دیوار گذشت!!

 

غمی افزون مرا بر غم ها..فكر تاریكی و این ویرانی!!

 

بی خبر آمد تا با دل من..قصه ها ساز كند پنهانی!!

 

 

نیست رنگی كه بگوید با من..اندكی صبر سحر نزدیك است!!

 

هر دم این بانگ بر آرم از دل..وای این شب چقدر تاریك است!!

 

 

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟!..قطره ای كو كه به دریا ریزم؟!..

 

صخره ای كو كه بدان آویزم؟!..مثل این است كه شب نمناك است!!

 

دیگران را هم غم هست به دل..غم من لیك غمی غمناك است!!



چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

خری آمد بسوی مادر خویش           بگفت مادر چرا رنجم دهـــــــی بیش

برو امشب برایم خواستگاری            اگر تو بچه ات را دوســــــت داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان              تو را من دوست دارم بهتر از جان

ز بین این همه خرهای خشگل        یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد          کمی عر عر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت             به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من        به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن           برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه                  شدند داخل به رسم عاقلانه

دوتا پالان خریدند پای عقدش           به افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله               همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید               وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی ؟           به عقد این خر خوشتیپ در آیی ؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده            عروس خانم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید                که خر خانم سرش یکباره جنبید

خرآن عر عر کنان شادی نمودند         به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی                برای این دو خر در زندگانی



شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
سفر کردم به شهر بی ستاره
که گفتم شاید اونجا غم نباره
ولی دیدم که غم اونقدر زیاده

که هر جا پابذارم غم بباره
گرفتم چتری روی سرم زود
ولی غم کرده اونو پاره پاره
نفهمیدم که جنس غم چی بوده
که چتر من به زیرش زاره زاره
درست کردم با عشقت جون پناهی
چنین ابر غمو کردیم بی چاره


شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

و آن زمان که عاشق می شوی


                      و می دانی که عشقی هست


                                                       و باور داری کسی که تو را دوست دارد


                                              و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..


 در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست .....


و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست


                       و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی


                                                                       تنها اوست که به تو



                                 آرامش خیال می دهد.....



شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ،
آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی ...



دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.


پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…


پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

جهان نامرئی 

جن 


ر زیر گفتگویی را که با اون شده رو بخونید :

دختری 19 ساله به نام زینب با جن ها در ارتباط است او می گوید که بعد از چندی این جن ها باعث آزار و اذیت او و مادرش شده اند .

خانه آنها در یکی از محله های جنوب تهران است . و حالا گفتگوی زینب را بشنوید:

*از کی با این موجودات در ارتباطی :

**از سه ماه پیش

*آیا دوران کودکی جن ها را دیده بودی یا از چیزی می ترسیدی ؟

**من در کودکی نه جن دیدم و نه از چیزی می ترسیدم ، من حتی در تاریکی برای گربه قبلی ام غذا می بردم حتی از تاریکی هم نمی ترسیدم .

*نظر پدر و مادرت در مورد جن ها چیست ؟



**من پدر ندارم و مادرم هم از آنها نمی ترسد ، بلکه از آنها بدش می آید و مدام به آنها نفرین می کند که در آن موقع آنها من را اذیت می کنند .

*گربه را از کجا پیدا کردی و چند سال آن را داری ؟

**یک گربه ماده 3 سال پیش آمد در بالکن خونه ما و گربه ام را به دنیا آورد . جالب این جا بود که گربه ها همیشه 5 الی 6 بچه به دنیا می آورند ، ولی این گربه مادر همین یک گربه را به دنیا آورد . و بعد از دو روز دیگه مادر گربه ام نیامد .

*چه جوری به این گربه انس گرفتی ؟

**چون مادر گربه نیامد من به مراقبت از او پرداختم . او تا حدی به من انس گرفته بود که بعضی مواقع احساس می کردم به من می گوید ، مامان! تمام رفتارهایش مانند یک انسان بود . گربه ام حتی من را می بوسید .

*گربه نر بود یا ماده ؟

**من اسمش را نیلو گذاشته بودم ولی بعد از مردنش دامپزشکی که برده بودیم ، جنسیت او را نر اعلام کرد .

از کی جن ها رو زیاد می بینی ؟

آن شب خوابم نمی برد ، ساعت نزدیک 4:30 صبح بود به خاطر همین با گربه ام رفتم دم در خانه مان و نیلو (گربه ام) رفت تو کوچه که یکدفعه دیدم با یک گربه سیاه که پدر نیلو (گربه ام) بود و بارها دیده بودمش ، داشت دعوا می کرد . اول به خیالم یک دعوای ساده بود ، ولی گربه سیاه در تاریکی کوچه تبدیل به یک آدم سیاهپوش شد که عینک دودی زده بود و موهایش عین پلاستیک می ماند و وقتی داشت می آمد طرف خانه ما ، من در را بستم و او غیب شد از این ماجرا به بعد و بعد از مردن گربه ام آنها را زیاد می دیدم .

*چگونه آنها را می بینی ؟

**آنها با من کاری نداشتن ولی هر زمان مادرم با من یا بدون من میرفت پیش جن گیر و دعا نویس آنها مرا کتک می زدند ( با اشاره به در آشپزخانه ) می گوید : حتی یک دفعه از همین در تا انتهای آشپزخانه پای من را گرفتند و کشیدند .

*گربه ات چه طوری مرد ؟



**یک روز وقتی من و مادرم از بیرون آمدیم خانه دیدیم که نیلو وسط حیاط افتاده ، طوری که انگار سرش زیر پای یک نفر له شده بود وقتی او را به دامپزشکی پیش دکتر خیرخواه بردیم او هم نتوانست چگونگی مرگش را تشخیص دهد و فقط گفت خفگی است .

*از کجا فهمیدی کسانی که با آنها در ارتباطی جن هستند ؟ آیا قبلا جن دیده بودی ؟

**نه من جن ندیده بودم از آنجاییکه آنها غیب می شدند و شکل واقعی خود را در خواب به من نشان می دادند . آنها در بیداری به شکل انسانهایی عجیب با پوششی عجیب خودشان را به من نشان می دادند ولی در خوابم به شکل واقعی می آمدند ، آنها دارای شاخهای خاکستری – چشمان قرمز و پوستی کلفت و براق هستند و در سر و بازویشان خارهایی دارند .



*درس هم می خوانی ؟



**نه من در دوران ابتدایی چون خونریزی بینی داشتم به حدی که بی هوش می شدم مدیر مدرسه گفت : که دیگر نمی تواند من را در مدرسه قبول کند ، سال دوم ابتدایی ترک تحصیل کردم ، اما دوباره در سال 79 شروع به درس خواندن کردم . شبانه می خواندم و غیر حضوری واحدهایم را پاس می کردم .

طوری که در طول 3 سال ، ده بار معدل قبولی در کارنامه ام بود . ده سال را در سه سال خواندم .

*با وجود جن ها چه طور درس می خواندی ؟

**با وجود آنها من آن قدر انرژی داشتم که با نمرات عالی قبول می شدم .

*آیا تو تخیلی هستی؟

**تخیلی نبودم ونیستم .

*به ارتباط با جن ها علاقه نشان می دادی یعنی قبل از این جریان دوست داشتی با آنها ارتباط برقرار کنی ؟

**من اصلا به آنها فکر نمی کردم حتی مطالعه هم در این زمینه نداشتم .

*قبل از دیدن جن ها چیز غیر عادی در خانه تان رخ نداده بود ؟

**تنها اتفاق غیر عادی و جالب این بود که بعضی چیزهایی که در جایشان بود از جای دیگری سر در می آوردند ، یک بار دسته کلیدم را روی میز در اتاقم گذاشته بودم آن قدر دنبالش گشتم تا وسط کتابهایم پیدا کردم .

*رابطه تو با آنها چه طور بود ؟

**دوست داشتم پیش من بمانند ، من خیلی به آنها عادت کردم وقتی آنها نیستند من هیچ انرژی ندارم .



*دوست داشتی مثل جن ها باشی ؟

**آنها به من می گفتند : سیستم عصبی تو مشکل داره و زیاد عمر نمی کنی ، اگر تا یک مدت با ما باشی جزئی از ما می شوی آنها می گفتند ما تو را قوی و بعد ضعیف کردیم تا بفهمی هیچ انسانی به کمک تو نمی آید ، آنها از انسانها متنفرند .

*الان چه احساسی نسبت به آنها داری ؟

**دوست دارم دوباره بیایند آخه چند وقتی است که آنها را زیاد نمی بینم . می خواهم دوباره انرژی بگیرم .

*با این انرژی که به تو می دادند چه کار می کردی ؟

**من می توانستم در تاریکی مطلق در آینه به چشمهایم خیرع شوم و رنگ آنها را از قهوه ای تیره به کهربائی برسانم و اینکه شبها در آیینه کسانی را که فردا صبح با آن برخورد داشتم می دیدم . دو برابر یک مرد قدرت داشتم ، جسور وشجاع بودم .

*تو نماز هم می خوانی ؟

**قبل از دوستی با آنها می خواندم ، ولی بعد از دوستی با آنها نمیخوانم چون آنها دوست ندارند.



*وقتی با آنها دوست شدید و رابطه پیدا کردید در مورد خود چه فکر میکردید ؟

**فکر میکردم از آدمهای دیگه جدا هستم و از همه آدمها بزرگترم جن ها به من می گفتند، چشمانت را ببند و من این کار را میکردم و با خودم می گفتم، یک جن بکش – یک جم شرور ویا خوب بکش بعد وقت چشمانم را باز میکردم یکی از اونها را به صورت تصویری مبهم روی کاغذ می کشیدم .

*چند سال هست در این خانه زندگی می کنی ؟

**از موقعی که به دنیا آمدم 19 سال .



*پدرت چندساله فوت شده ؟

**او فروردین ماه 1377 فوت شده است .

*جن هایی که با آنها ارتباط داری چند نفرنند ؟



**اول 4 نفر بودند اما الان بیشترند .

*از کدومشون بیشتر خوشت میاد ؟

**از بچه یکی از جن ها

مادر زینب می گوید :

یک روز داشتم چای می خوردم که دیدم یک زنی دارد از حیاط به طرف در اتاق می اید . رفتم در را بستم چون احساس می کردم برای اذیت کردن زینب می اید وقتی که در را بستم برای این که تلافی کند هر چی آشغال بود ، دیدم از بالا به داخل چایی من می ریزد .

زینب به من گفت : من یک دختر باردار سیاه می بینم که تو خانه خواهرم از این اتاق به آن اتاق می رود .

و حالا خود زینب در ادامه گفته های مادرش می گوید :

جالب اینجاست که وقتی مامانم با آنها لج می کند و به روی زمین آب جوش می ریزد ، کف پای من می سوزد و حالت تشنج به من دست می دهد .

خوب عزیزان این یک سرگذشت از یک دختر ساکن تهران بود که براتون نوشتم



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
دین جنیان:

  آن ها مانند بشر مومن . غیر مومن دارند و حتی مشرک و کافر دارند، منکر خدا دارند، منکر انبیا دارند، مومن واقعی هم دارند. نتیجه اینکه جنیان هم دارای دین هستند و آن ها نیز مسلمان و غیر مسلمان و کافر دارند و شیعه و سنی دارند. بعضی از جنیان طرفدار حضرت علی (ع) هستند و بعضی دیگر با این حضرت به مخالفت و جنگ پرداختند. (به همین دلیل در هنگام جن زدگی و زمانی که جن موجب آزار انسان میشود، انسان جن را به حضرت علی (ع) قسم میدهد و او را میترساند.)



پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا
غضنفر توی کوپه قطار به سمت مشهد می رفته، به رو به روییش میگه: به سلامتی از مشهد بر می گردید؟
معلم: فعل کشیدن را صرف کن.شاگرد: کشیدم کشیدی پاره شد!

حیف نون می ره دکتر، می گه آقای دکتر من چشمام ضعیفه. دکتر می گه تا چه حد ضعیفه؟ حیف نون می گه شما اون مگسی رو که روی دیواره می بینین؟ من نمی بینمش!

ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست دل بریدن از بقیه دخترهاست!
از حیف نون میپرسن شیری یا روباه؟
میگه مگه خر چشه؟

زن غضنفر : بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟
غضنفر : ببخشید  عزیزم! نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه!!


یارو داشته یکی رو کتک می زده و میگفت کمک کمک. بهش میگن توکه داری کتک می زنی چرا دیگه کمک میخوای؟ میگه : آخه بهم گفته اگه بلند شم لهت میکنم.
انواع مرد.
اروپایی = یه زن داره و یه دوست دختر . زنش رو بیشتر دوست داره.
امریکایی = یه زن داره و یه دوست دختر . دوست دخترش رو بیشتر دوست داره.
ایرانی = 4 تازن داره و 10 تا دوست دختر . ننه اش رو بیشتر دوست داره.


پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

جن ها دو دسته هستندیکی ان که در غارزندکی می کندو فقط پوست واستخوان است که نه حیوان است نه انسان ونه روح که سه انگشت دارند مانند علامت شیطان پرستی ونسل ان ها منقرض می شود

نوعی دیگر جن ها که فقط دود سیاه هستندولی نمی توانند از اجسام رد شوند وما ان ها را نمی توانیم ببینیم ان ها معمولا درخانه خرابه هاودرخانه های قدیمی زندگی می کنندومی توانند برای ما خطر ناک باشند

وحتی مارا بکشند



یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : نادیا

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد